گردنبند
دیروز 10/10/90 بود رفته بودم آرایشگاهکه شوهری زنگ زد و گفت کجایی منم گفتم آرایشگاهم دیگه کارم تمام شده می خوام برم خونه !کفت من نزدیکتم میام دنبالت خلاصه اومد دنبالم و منو با خودش برد محل کارش یه آقایی که خیلی شبیه هندیا بود اومد داخل دفتر و یه مقدار صنایع دستی برا فروش داشت آجیل خوری و میوه خوری و دکوری بود خیلی خوشگل بودن با چوب درست کرده بودن از لهجه اش متوجه شدم از هند اومده که خودشم معرفی کرد !!تو صنایع دستیش چند تا گردنبند از کیفش بیرون اورد که همه با سنگ درست شده بود که شوهری یکیشو واسم خرید از سنگ فیروزه دزست شده بود دست شوهر گلم درد نکنه که اینهمه محبت داره اینم عکس گردنبند ...